من و بيست و سومين كروموزوم

 

من و بيست و سومين كروموزوم

 

سودابه رحمان‌خواه

 

 

تبليغ تلويزيون مرد جوانی را نشان داد كه دستش را به سمت زنگِ در بُرد، ولى قبل از فشار دادن زنگ، دستش را پايين آورد، پشتش را به در كرد و از دو پلۀ جلوى خانه پايين رفت. سرِ پلۀ دوم مكث كرد و برگشت. دو پله را دوباره بالا رفت و اين‌دفعه زنگ در را به سرعت فشار داد. پيرزن و پيرمردى كه گويى پشت در منتظر بودند، بلافاصله در را باز كردند و هر سه، بسيار احساساتى با چشمان اشكآلود همديگر را بغل كردند. صورت مرد جوان، صفحۀ تلويزيون را پُر كرد. مرد جوان گفت: «بعد از ٣١ سال موفق شدم كه پدربزرگ و مادربزرگم را پيدا كنم. امروز زندگى من رنگ زيباترى پيدا كرده و همۀ اينها را مديون تستِ من و بيست و سومين كروموزوم هستم

     آبكىترين تبليغى بود كه تا به حال ديده بود. مسير نگاهش از صفحۀ تلويزيون به مانيتور لپتاپ تغيیر كرد. دكمۀ سفارش خريدِ تست من و بيست و سومين كروموزوم را فشرد.

 

     محمود اواخر سال ١٣٦٨ از ميامى به جكسونويل رفت. برعكس ميامى در جكسونويل هيچ دوست و فاميلى نداشت. ٢٨ ساله بود و وقتى موقعيت كارى خوبى پيدا كرده بود، تصميم گرفت كه به جكسونويل برود.

     برايش دشوار بود كه ميامى را ترك كند، وقتى كه همۀ فاميلش آنجا بودند. فاميلى كه به سرعت در حال رشد بود. بزرگ‌ترين پسرعمويش دوستدختر آمريكايى ايتاليايى داشت. وقتى دوستدخترش دوماهه باردارد شد، با او عروسى كرد. دختر سفيدرو توپُرى بود كه از اجداد ايتاليايىاش فقط طرز تهيۀ مرغ پارمهجان را به ارث برده بود، و عشق و علاقهاش را به خانوادۀ شوهرش با درست كردن غذا برايشان نشان مي‌داد.

     پسرعموى بعدى كه از لحاظ سنى به محمود نزديك‌تر بود و با هم خيلى دوست بودند، دوستدختر فرانسوىاى داشت، كه مدام قربان صَدقهاش مىرفت: «واى تُرا خدا هيكلِ كشيدهش رو می‌بینید؟ عاشق چشماى شيطونشام، اگه رقصيدنش رو ببينيددختر فرانسوى هم باردار شد و دو سال بعد از به دنيا آوردن پسربچهاى، عاشق معلم رقصاش شد و رفت. محمود و پسرعمويش نوبتى مشغول بزرگ كردن پسربچۀ دوساله شدند.

     عكس محمود را با دخترهاى متفاوتى ديده بود ولى هيچوقت نشنيده بود «اين هم ليندا، مِرى، جين، باربارا يا سَندرا... دوستدخترِ محمود

 

     لپ‌تاپ را كنار گذاشت و چايى براى خودش درست كرد.

     شايد وقتى محمود رفت جكسونويل با ننسى آشنا شد. و سال ١٣٧٠ وقتى محمود براى عروسى خواهرش به ايران آمد و تصادف كرد و مُرد، هيچكس به ننسىاى كه تازه فهميده بود باردار شده خبر نداد.

     ننسى فقط به پسرش گفت: «پدرت قبل از اينكه بدونه تو وجود دارى به ايران رفت و ديگه برنگشت

     شايد جيمز ٣١ ساله هم جلوى تلويزيون نشسته بود و تستِ من و بيست و سومين كروموزوم رو خريده بود.

 

     جيمز زنگِ در خانه را فشار می‌دهد و او با چشم‌هاى پُر از اشك در حالی كه منتظر او بود در را باز می‌کند. جيمز لاغر اندام است و قد متوسطى دارد با موهايى فر، مثل موهاى محمود و او. جيمز با خنده مي‌گويد «عمه» و او را بغل می‌کند.

 

۱۵ مِی ۲۰۲۲

 

 

نوشته های اخیر

قصه

مرد

دسته بندی ها

سبد خرید