ادامه مطلب
بزرگراه
بزرگراه نازنین کارگشا با آخرین پکی که به سیگارش زد، نفس عمیقی کشید و چشمهایش را بست. تهسیگار را از پنجره به بیرون انداخت، خواست گسی دهانش را با قهوهای که سر شب خریده بود پاک کند، قهوه سرد شده بود، دهانش را پر کرد از قهوه و قرقر کوچکی کرد و قورت داد. از آینه بغل نور چراغهای کامیون عقبی ریخته بودند روی صورتش. سرش را تکیه …