بزرگراه

بزرگراه
بزرگراه نازنین کارگشا     با آخرین پکی که به سیگارش زد، نفس عمیقی کشید و چشم‌هایش را بست. ته‌سیگار را از پنجره به بیرون انداخت، خواست گسی دهانش را با قهوه‌ای که سر شب خریده بود پاک کند، قهوه سرد شده بود، دهانش را پر کرد از قهوه و قرقر کوچکی کرد و قورت داد. از آینه بغل نور چراغ‌های کامیون عقبی ریخته بودند روی صورتش. سرش را تکیه …
ادامه مطلب

کلاه

کلاه
کلاه هاتف صادقی طهرانی     ساعت شش بعد از ظهر در اتوبان همت، نرسیده به خروجی مدرس جنوب با سرعت از روی یک کلاه رد شدم.      به آینه بغل نگاه انداختم، کلاه، کلاه پسرم بود و شاید کلاهی شبیه به کلاه پسرم. در تمام مسیر چندین بار از ذهنم گذشت نکند تصادف کرده باشد، نکند دزدیده باشندش، او کوچک است، کاش زودتر از شرکت بیرون می‌زدم، این سوزان …
ادامه مطلب

بال پروانه

بال پروانه
بال پروانه  الهام شعبان‌زاده      می‌ایستم جلوی آینه، دست می‌کشم روی صافی شکم و نگین روی ناف، تاپ و مانتو را می‌پوشم.      صدای فریاد توی راه‌پله می‌پیچد: «مردک منتظرته.»      از جلوش بی‌تفاوت رد می‌شوم. حالم ازش به هم می‌خورد. ما را مهمان این و آن می‌کند و خداتومان به جیب می‌زند.      جلو در پراید لکنته با شیشه‌های دودی پارک است. می‌زنم روی شیشه، کمی خودش را …
ادامه مطلب

درخت مهاجر

درخت مهاجر
درخت مهاجر مسعود یوسفی          - نه، من که ندیدم اما مهتاب گفت که لحظه آخر دیدتش.      - مهتاب؟      - آره، همون دوستش که آخرین بار برای خداحافظی اومده بود.      - اونم باهاش بود؟ فکر می‌کردم یه چیزی باید بین‌شون باشه آخه نگاه‌شون داد می‌زد عاشق هم هستن. مونده‌م چرا چیزی به ما نگفتن.      - جوان‌های امروزی رو که می‌شناسی، فکر می‌کردن هنوز زوده، …
ادامه مطلب

شکارچی

شکارچی
شکارچی علی ملک‌پور     این واقعه، و یا خاطره، مال موقعی‌ست که تازه شیشه را ترک کرده بودم و به یک اعتیاد جدید، شرط‌بندی در بازی‌های فوتبال روی آورده بودم. در یک خانۀ هفتاد متری اجاره‌ای ساختِ قبل انقلاب در محله‌های جنوبی تهران زندگی می‌کردم که اندک وسایل خانه تنها برای برآورده کردن ساده‌ترین نیازهای زندگی بود. دور از پدر و مادر پیرم که نیاز به مراقبت من داشتند، دور …
ادامه مطلب

از این کُلت‌های جونیورِ ۲۵ کروم

از این کُلت‌های جونیورِ ۲۵ کروم
از این کُلت‌های جونیورِ ۲۵ کروم مهرداد متقی     از توالت بد بوی دانشکدۀ صدا و سیمای جمهوری اسلامی شروع شد. وقتی داشت صورتش رو می‌شست، سرش رو که از روی دستشویی بالا آورد، تا اومد توی آینه نگاه کنه اول یه طعم تند رو چشید و بعدش یه بوی بد توی دهن و دماغش پیچید. فکرکنم داشت عُق می‌زد که سیاه شد براش تصویر. همه جا سیاهه. ولی …
ادامه مطلب

گوگال

گوگال
گوگال  مدیسه بطهایی    رضا  باید به عروسی طاووس می‌رسیدم. داشتم درست رانندگی می‌کردم، آروم و با دقت. بیرون هم نمی‌زدما. ولی زیادی که به خط‌های جاده نگاه می‌کردم، ماشین خودش کج می‌شد بیرون از جاده. اون‌وقت حتی آروم‌تر از قبل می‌رفتم. با دقت‌تر. از یه جایی از جاده، خط‌کشی‌ها پاک شده بود. انگار جاده با زمین یکی می‌شد. این موقع‌ها باید خیلی حواسم رو جمع می‌کردم. باید آروم‌تر می‌رفتم. …
ادامه مطلب

مثلث شکسته

مثلث شکسته
مثلث شکسته مهسا ‌فرهادی‌کیا     یک لکه روغن بزرگ سیاه. کج و معوج. تیره‌ و لیز. مثل یک چاه عمیق، کف آسفالت جلوی در خانه‌ات. جای آن لکسوس سرمه‌ای دو هزار و سه که من خیلی دوستش داشتم و تو هیچ. گفته بودی فقط نقد و این که نباید زیر بار قرض و قوله و بدهی زندگی آمریکایی رفت. دست دوم یا چندم. همین که راه برود و توی …
ادامه مطلب

پس‌اندازم برای یک گورکن افغانی کم نیست

پس‌اندازم برای یک گورکن افغانی کم نیست
پس‌اندازم برای یک گورکن افغانی کم نیست خاطره دبیرزاده  لااقل از پستوی پشت غسالخانه که کوچک و ‌سرد است و یحتمل چراغ آویخته از سقفش را که خاموش می‌کند صدای مرده‌هایی که برایشان همان روز یا روزهای قبل گور کَنده خواب را زهرمارش می‌کند، بیرون می‌کشد و می‌تواند همان اطراف آلونکی، زیرپله‌ای چیزی رهن کند و با حقوق بخور نمیرش چند تکه وسیله بخرد و لااقل وقتی می‌خواهد ساندویچ کالباس …
ادامه مطلب

کسی همه‌ی داستان را نشنیده است!

کسی همه‌ی داستان را نشنیده است!
  کسی همه‌ی داستان را نشنیده است! شفق شکری     ... چند جور تشنگی داریم و یکی‌ش دلتنگی‌ست.      این را لی‌لی می‌گوید... در حالی که ما همه دوره‌اش کرده‌ایم و خودمان را به نشنیدن زده‌ایم. از بس‌ یکریز چیزهایی را که با وسواسِ زیاد درمخیله‌اش نشخوار می‌شود، تکرار می‌کند، دیگر گوشی برای شنیدن باقی نمی‌‌ماند. ابداً فرصت نمی‌دهد حالش را بپرسیم، خودش بی‌امان گزارش مفصل و مغشوشی از شرح …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید