فقط محضِ سرگرمی
علی مسعودینیا
از چهرهی زن چیزی نمیشود حدس زد، وگرنه شاید میشد بفهمی که چه گفته. لبهایش قدری جلو آمده و دایرهای ساخته. انگار یک ثانیه قبلش گفته باشد: «برو!» یا گفته باشد: «نرو!» و اگر اینقدر چهرهاش بیحالت نبود شاید میشد فهمید، کدامش بوده. هرچند که شاید این هجای آخر حرفش هم نباشد. شاید گفته باشد: «قرمهسبزی»، «ترکیه»، «سالن»، «روشن»، «حوصله»، «شما» یا چیزی دور یا نزدیک به اینها. قیافهاش به طرز سادهای زیباست. یا نه... به طرز زیبایی ساده است. موی مصری مشکی به صورتش میآید. شلوار جین آبی پوشیده تیشرتی سفید. پاهایش پشت کاناپه پیدا نیست. ایستاده و دستهایش را تکیه داده به لبهی بالایی کاناپه. پشت سرش تلویزیون روشن است و تصویرش واضح نیست. تنها رنگ سبزی در تصویر هست که از آن هم نمیشود فهمید که چه برنامهای پخش میشود. شاید مرد نشسته بوده به تماشای فوتبال و بعد چیزی شده بینشان. یعنی این هم قطعی نیست. ولی این که مرد ایستاده آن طرف کنار در و دستش به دستگیره است شاید یعنی چیزی شده بینشان. مرد سیگار روشنی توی دست دارد. جوری ایستاده که معلوم نیست دارد میرود بیرون یا تازه آمده تو. او هم شلوار جین آبی پوشیده و تیشرت سفید ساده. کتانیهای سبزش هم پیداست. شاید لم داده بوده روی همین کاناپه و شاید آن فنجان روی عسلی، چای یا قهوهای بوده که داشته حین تماشای فوتبال یا راز بقا یا چیزی دیگر مینوشیده و شاید داشته به این فکر میکرده که شکمش جلو آمده و نفسش خسخس میکند و باید از فردا، یا پسفردا، یا از سر ماه سیگار را ترک کند و برود ورزش و بیشتر به خودش برسد. از قیافهی او چیزهایی میشود فهمید. به طرز آشکاری عبوس است و سگرمههای در هم رفته. لبهایش جوری منقبض است که گویا دارد دندانهایش را محکم بر هم فشار میدهد و حرفی، دشنامی یا فریادی را فرومیخورد. نگاهش به سمت زن است. از آن نگاههایی که توی داستانهای با عبارت «نگاه تند» توصیف میشود. مثلا مینویسند: فلانی نگاه تندی به فلانی انداخت. اصلا شاید قبلش کنار هم نشسته بودند روی کاناپه و داشتند تلویزیون تماشا میکردند. یا مرد داشته تماشا میکرده و زن داشته مثلا ناخنهایش را سوهان میکشیده یا سرش توی موبایلش بوده یا داشته تلویزیون تماشا کردن مرد را تماشا میکرده و به این فکر بوده که شکم مرد آمده جلو و نفسش به خسخس افتاده و کاش زودتر سیگار را ترک کند و برود ورزش. بعد بینشان چیزی شده... شاید هم اینطور نبوده. مثلا آن فنجان چای را قهوه را زن آورد گذاشته جلویش و مرد واکنشی نشان نداده و بعد زن به او کنایهای زده و... مرد خوشقیافه است. موهای لختی دارد و صورتی بی خط و چین. به هم میآیند. اگر زن و شوهر باشند. یک گلدان گلودار بلند با سه شاخه بامبو هم کنار در است. یک قاب عکس بزرگ ناواضح هم روی دیوار. اصلا معلوم نیست که عکس چیست. یعنی معلوم است، اما نه آنقدر که با اطمینان بشود گفت آن دو نفر عروس و داماد هستند و آن عروس و داماد توی عکس همین زن و مرد. این که روی میز زیرسیگاری نیست شاید یعنی بینشان چیزی شده. یعنی مرد ننشسته بوده به سیگار کشیدن. همینطور که عصبی شده و خواسته از در بزند بیرون سیگاری روشن کرده. بعید است از بیرون با سیگار روشن آمده باشد تو. اگر میشد پاهای زن را دید قضیه روشنتر میشد شاید. یعنی اگر میشد فهمید که او هم کفش به پا دارد و کلا با کفش توی خانه میگردند یا نه... مرد چون قصد رفتن دارد، یا تازه از بیرون آمده، کفش پایش هست. شاید هم اصلا همهی اینها فرضهایی بیهوده باشد. شاید مرد دارد میرود چیزی بخرد. شاید اصلا زن و شوهر نیستند. شاید بینشان چیزی نشده، یا از اول هم چیزی نبوده. پیش میآید برای زنها... پیش میآید برای مردها...
از چهرهی زن چیزی نمیشود حدس زد، وگرنه شاید میشد بفهمی که چه گفته. لبهایش قدری جلو آمده و دایرهای ساخته. انگار یک ثانیه قبلش گفته باشد: «برو!» یا گفته باشد: «نرو!» و اگر اینقدر چهرهاش بیحالت نبود شاید میشد فهمید، کدامش بوده. هرچند که شاید این هجای آخر حرفش هم نباشد. شاید گفته باشد: «قرمهسبزی»، «ترکیه»، «سالن»، «روشن»، «حوصله»، «شما» یا چیزی دور یا نزدیک به اینها. قیافهاش به طرز سادهای زیباست. یا نه... به طرز زیبایی ساده است. موی مصری مشکی به صورتش میآید. شلوار جین آبی پوشیده تیشرتی سفید. پاهایش پشت کاناپه پیدا نیست. ایستاده و دستهایش را تکیه داده به لبهی بالایی کاناپه. پشت سرش تلویزیون روشن است و تصویرش واضح نیست. تنها رنگ سبزی در تصویر هست که از آن هم نمیشود فهمید که چه برنامهای پخش میشود. مرد نشسته بوده به تماشای فوتبال و بعد چیزی شده بینشان. یعنی این هم قطعی نیست. ولی این که مرد ایستاده آن طرف کنار در و دستش به دستگیره است یعنی چیزی شده بینشان. مرد سیگار روشنی توی دست دارد. جوری ایستاده که معلوم نیست دارد میرود بیرون یا تازه آمده تو. او هم شلوار جین آبی پوشیده و تیشرت سفید ساده. کتانیهای سبزش هم پیداست. شاید لم داده بوده روی همین کاناپه و شاید آن فنجان روی عسلی، چای یا قهوهای بوده که داشته حین تماشای فوتبال یا راز بقا یا چیزی دیگر مینوشیده و شاید داشته به این فکر میکرده که شکمش جلو آمده و نفسش خسخس میکند و باید از فردا، یا پسفردا، یا از سر ماه سیگار را ترک کند و برود ورزش و بیشتر به خودش برسد. از قیافهی او چیزهایی میشود فهمید. به طرز آشکاری عبوس است و سگرمههای در هم رفته. لبهایش جوری منقبض است که گویا دارد دندانهایش را محکم بر هم فشار میدهد و حرفی، دشنامی یا فریادی را فرومیخورد. نگاهش به سمت زن است. از آن نگاههایی که توی داستانهای با عبارت «نگاه تند» توصیف میشود. مثلا مینویسند: فلانی نگاه تندی به فلانی انداخت. اصلا قبلش کنار هم نشسته بودند روی کاناپه و داشتند تلویزیون تماشا میکردند. یا مرد داشته تماشا میکرده و زن داشته مثلا ناخنهایش را سوهان میکشیده یا سرش توی موبایلش بوده یا داشته تلویزیون تماشا کردن مرد را تماشا میکرده و به این فکر بوده که شکم مرد آمده جلو و نفسش به خسخس افتاده و کاش زودتر سیگار را ترک کند و برود ورزش. بعد بینشان چیزی شده... مثلا آن فنجان چای را قهوه را زن آورد گذاشته جلویش و مرد واکنشی نشان نداده و بعد زن به او کنایهای زده و... مرد خوشقیافه است. موهای لختی دارد و صورتی بی خط و چین. به هم میآیند. اگر زن و شوهر باشند. یک گلدان گلودار بلند با سه شاخه بامبو هم کنار در است. یک قاب عکس بزرگ ناواضح هم روی دیوار. اصلا معلوم نیست که عکس چیست. یعنی معلوم است، اما نه آنقدر که با اطمینان بشود گفت آن دو نفر عروس و داماد هستند و آن عروس و داماد توی عکس همین زن و مرد. این که روی میز زیرسیگاری نیست یعنی بینشان چیزی شده. یعنی مرد ننشسته بوده به سیگار کشیدن. همینطور که عصبی شده و خواسته از در بزند بیرون سیگاری روشن کرده. بعید است از بیرون با سیگار روشن آمده باشد تو. اگر میشد پاهای زن را دید قضیه روشنتر میشد. یعنی اگر میشد فهمید که او هم کفش به پا دارد و کلا با کفش توی خانه میگردند یا نه... مرد چون قصد رفتن دارد، یا تازه از بیرون آمده، کفش پایش هست. شاید هم اصلا همهی اینها فرضهایی بیهوده باشد. مرد دارد میرود چیزی بخرد. اصلا زن و شوهر نیستند. بینشان چیزی نشده، یا از اول هم چیزی نبوده. پیش میآید برای مردها... پیش میآید برای زنها...
دو تصویر فوق در ظاهر شبیه هم هستند. اما در واقع ده تفاوت جزیی با هم دارند. این تفاوتها را بیابید.