طرز تهیهی خوراک ماهیچه
سارا ماهیصفت

نازی عزیزم، سلام
خوشحالم که از خوراک ماهیچهای که برایت فرستادم، خوشت آمده. راستش وقتی گفتی که باردار شدی و حالت تهوع داری و نمیتوانی غذا درست کنی، تصمیم گرفتم برایت خوراک ماهیچه درست کنم که حسابی خودت و فرزندی که در شکم داری تقویت شوید و جان بگیرید. میدانم که زیاد آشپزی بلد نیستی. پس طرز تهیهاش را الان برایت مینویسم تا هر وقت دوباره هوس کردی، برای خودت درست کنی. برای این کار اول چند عدد پیاز و چند حبّه سیر را به صورت خلالی خرد میکنی و در قابلمهای که کمی روغن ریختی، تفت میدهی. شاید باور نکنی ولی هنوز یادم هست که از سیر خوشت نمیآمد. نگران نباش، برای همین من سیرها را لِه کردم که در غذا مشخص نباشد. وقتی کمی رنگ پیازها شفاف شد، ماهیچهها را اضافه میکنی. من برای تو گوشت لُخم گذاشتم تا راحتتر بخوری و مجبور نباشی گوشت را از استخوان جدا کنی. حتماً آن اردوی مشهد در زمان دانشجویی را به خاطر داری که در رستورانِ پسران کریم، ماهیچه خوردیم و تو میگفتی نصف وزن این غذا، استخوان است و پولی که برایش میگیرند، نمیارزد. آن موقع من و مهرداد با هم دوست بودیم و تو معتقد بودی که مهرداد لیاقت من را ندارد. راست میگفتی. حالا من گُلِ ماهیچه را برایت درست کردم. بعد از اینکه ماهیچهها را در قابلمه گذاشتی، یک لیوان زعفران دَم کردهی غلیظ به آن اضافه میکنی. شاید الان تعجب کنی که من دیروز پای تلفن به تو گفتم که زردی رنگ غذا از زردچوبه است. ولی راستش برای اینکه نگران نشوی و با خیال راحت بخوری آن را گفتم. از من میشنوی که تجربهی دو بارداری را دارم، به حرف این دکترها توجه نکن. زعفران برای زن باردار در سه ماه اول، هیچ خطری ندارد. من خودم در زمان بارداریام بارها زعفران خوردم و بچهام سقط نشد. اصلاً نصف مزهی ماهیچه به زعفران آن است. برای اینکه بوی بد آن را هم بگیرم، که خدایی نکرده حالت را بد نکند، مقداری رُزماری و چوب دارچین و برگِ بو به آن اضافه کردم. نمک و فلفل هم به میزان لازم. البته در جایی که تو زندگی میکنی، حتماً ادویههای عربی متنوعتری هم وجود دارد. اتفاقاً یکی از این ادویهها را مهرداد وقتی سه ماه پیش برای مأموریت به دُبی رفته بود، برایم آورد. خودت که میدانی، مهرداد دوست ندارد ما با هم در ارتباط باشیم، وگرنه هربار که برای مأموریت به آنجا میآمد، حتماً خوراکیهایی که دوست داشتی میدادم برایت بیاورد. اصلاً از وقتی که مهاجرت کردی، من خیلی تنها شدم و میدانی که جز تو، دوست صمیمی دیگری نداشتم. خیلی ناراحت شدم وقتی خبر جداییات را با مردی که به خاطرش از من دور شدی، شنیدم. باید به حرف مهرداد گوش میکردی وقتی مخالفت میکرد که با آن خواستگار سمجت ازدواج کنی. او فهمیده بود که طرف یک شارلاتانِ کلاهبردار است. هرچه باشد، مردها جنس خودشان را بهتر میشناسند. این یکی دو سال اخیر که مأموریتهای مهرداد زیاد شده و تنها ماندن در خانه و سر و کله زدن با دو پسربچهی کوچک که از در و دیوار بالا میروند، حسابی حالم را بد کرده. دکترها میگویند اثرات افسردگی پس از زایمان هنوز در من وجود دارد. ولی آنها فقط میخواهند پول بگیرند و مشتمشت قرص در حلق آدم بریزند. ادویهها را که ریختی، درب قابلمه را میگذاری و اجازه میدهی به مدت پنج ساعت بپزد. اصلاً هم آب به آن اضافه نمیکنی. چون خود پیاز و ماهیچه آب میاندازد. حتماً وقتی توی دهانت گذاشتی، مثل پشمک آب شد. برای اینکه گوشت نرمتری بشود، من از شب تا صبح گذاشتم روی اجاق با شعلهی کم بماند. نکتهی مهم در مورد پخت ماهیچه همین است که با شعلهی خیلی ملایم باید پخته شود. من آن شب تا صبح بیدار ماندم و حواسم بود که غذا ته نگیرد. راستش دو شبی میشود که اصلاً نتوانستم بخوابم. بچهها را هم فرستادم خانهی مادرم. از همان روزی که تو زنگ زدی و گفتی که از دوستپسرت باردار شدی و برگشتی چند ماهی را ایران بمانی. راستی عکس دوست پسرت را هیچوقت برای من نفرستادی. ولی حتماً باید شبیه مردی باشد که آنوقتها در موردش رؤیاپردازی میکردی. همسر اولت که هیچکدام از آن معیارها را نداشت. قدِ بلند و هیکلِ چهارشانه با چشم و ابروی مشکی. حتماً هم مهندس باشد. یکی شبیه مهرداد من. البته تو هیچوقت میانهی خوبی با مهرداد نداشتی. میگفتی مهرداد شیطنت میکند و ما به درد هم نمیخوریم. آنموقعها فکر میکردم همین که اول اسممان شبیه هم است، یک نشانه است و ما با هم خوشبخت میشویم. مهرداد شوهر خوبی است. پدر خوبی هم هست. با بچهها وقت میگذراند و هربار که از مأموریت برمیگردد، کلی لباس و اسباببازی برایشان میآورد. یکبار هم برای من یک عطر آورد. شاید باورت نشود ولی عطر مگنولیا برایم خریده بود. وقتی به او گفتم که این همان عطر مورد علاقهی نازی است، کلی تعجب کرد. در این چند ماه گذشته که گهگاهی برایت ایمیل میفرستادم، نگذاشتم که مهرداد بویی ببرد. نمیدانم چرا از وقتی که شنید از همسرت جدا شدی، به نظرش آمد که تو دیگر دوست مناسبی برای من نیستی. از همان بهانههای مردهای غیرتی که دوست ندارند همسرشان با زنهای مطلقه در ارتباط باشد. ولی من که میدانم به رابطهی صمیمانهی من و تو حسادت میکند. دوست دارد خودش تنها آدم مهم زندگی من باشد. خیلی دلم برایت تنگ شده. راستش بارداریهای پشت سر هم اصلاً فرصتی به من نداد که لااقل در یکی از مأموریتهایی که به آنجا میآمد، همراهش بیایم و یواشکی ببینمت. حالا که به ایران برگشتی شاید فرصتی پیش آمد که همدیگر را ببینیم. الان که این ایمیل را برایت مینویسم تقریباً بیست و چهار ساعت از خوردن خوراک ماهیچهای که برایت فرستادم میگذرد. الان کمکم باید عضلات شکمت دچار گرفتگی شده باشند و خونریزیات شروع شده باشد. شاید هم تب چهل درجه و حالت تهوع و اسهال و استفراغ داشته باشی. اینها را به عنوان عوارض شایع مصرف این قرص، روی جعبهاش نوشته بود. راستی یادم رفت بگویم، مهرداد دیگر هیچوقت برای مأموریت به دُبی نخواهد آمد. اگر باز هم هوس خوراک ماهیچه کردی بگو خودم برایت درست میکنم. راستش چند بستهی دیگر از این گوشت در فریزر گذاشتهام. گوشتش خیلی تازه است. اگر سؤالی در مورد طرز تهیهی این خوراک برایت پیش آمد حتماً از من بپرس. من دیگر باید بروم به کارهایم برسم. کل خانه را بوی گند برداشته. حمام را هنوز نشستهام. کلی کیسه زبالهی بزرگ هست که باید یک جایی سر به نیستشان کنم. مراقب خودت و فرزندت باش. دوستت دارم.
دوست قدیمی تو، مهرناز











