انگشتر آیت‌اله

انگشتر آیت‌اله 

آموس کوهِن‌فر (ترجمه از زبان عبری) 

 

 

    بعد از بمباران سنگینِ مخفیگاهِ آیت‌اله که بنا بر تخمین ۶۲ متر زیرِ زمین بود، بعد از هفته‌ها آواربرداری جسد تکه‌تکه شده‌ی او را از زیرِ خروارها خاک و بتُن بیرون آوردند. عملیات آواربرداری توسط سپاهِ خراسان انجام شد و با نظارت جمعی از روحانیون مشهد و قم و اصفهان. جسدِ آیت‌اله تقریباً متلاشی شده بود و بعد از هفته‌ها بوی متعفنی می‌داد. هیچ عکس و فیلمی از جسد نیست. فقط یک عکس در صفحه‌ی اول روزنامه‌ی کیهان چاپ شد که دستِ از آرنج قطع شده‌ی معظم‌له بود با تکه‌ای از عبا که نصف دستِ خونی را پوشانده بود. اما نکته‌ی عجیبِ عکس این بود که هیچ انگشتری در دستِ آقا نبود!

     اوایل کسی توجهی به آن نکرد، اما وقتی در فضای مجازی زمزمه‌ها شروع شد، موجی از حرف‌ها و حدس و گمان‌ها راه افتاد و حتا شبکه‌ی بی‌بی‌سی هم به عنوان اولین خبرِ ساعت هشتِ بامداد آن را بازتاب داد. خیلی از کاربرهای فضای مجازی عکس‌های متفاوتی از دستِ آقا و انگشترهایش بازنشر کردند و به سرعت فرضیه‌ها و تئوری‌های توطئه به عنوان واقعیتِ حتمی در شبکه‌های مجازی پخش شدند.

     اما انگشتر آیت‌اله به نظر تفاوتی با انگشترهای دیگر نداشت. می‌شد با بررسی عکس‌ها و فیلم‌های قدیمی تخمین زد که آقا ده دوازده تایی انگشتر داشته؛ از عقیق سرخ با رکابِ فیلی دورچنگ، تا عقیق سیاه و شرف‌الشمس که زرد رنگ است، و به فراخورِ فضای سیاسی یا تصمیم‌گیری‌های مهم، یکی از آنها را به انگشت می‌کرده و در انظار ظاهر می‌شده؛  حتا گاهی چیزی را با دست چپش می‌نوشته یا امضا می‌کرده تا عکاسان که از این صحنه‌ی نمادین عکس می‌گیرند، انگشتر بیشتر جلوه کند.

     به احتمال زیاد ایشان تعدادی انگشتر معمولی هم، البته عقیق، در جیب عبایش داشته و در دیدارهای عمومی با منتخبین یا مردم عادی گاهی دست در جیب می‌کرد و انگشتری هدیه می‌داد. و خب واضح است که به دست آورنده‌ی آن انگشترِ متبرّک به خاطر داشتن هبه‌ای از آقا، بعدها چه‌ها که نمی‌توانسته با آن بکند. انگار که دریافت آن انگشتر نشانه‌ای از تقوا و پاکی بود و صاحب آن می‌توانست صاحب ارج و قُربی بشود.

 

     روزی که دقیق‌تر به عکس‌ها نگاه می‌کردم متوجه شدم که یکی از انگشترها با بقیه فرق دارد. بیشترِ آنها عقیق سرخ بودند و عقیق کبود و یکی هم زرد. تنها یکی‌شان حدید بود! با رکابِ ساده‌ی چهارچنگ و حکاکیِ «یا ظافر»! در ویدئویی که دو روز قبل از بمباران پخش شد، و آیت‌اله را جلوی پرده‌ای دکوری نشان می‌داد که داشت پیامش را برای فرماندهان و نیروهای نظامی کشور قرائت می‌کرد، همین انگشتر در دست ایشان بود. همان روز چند نفر از مفسرانِ برنامه‌های مذهبی-سیاسی آن انگشتر را نشانه‌ی اعلانِ جنگ تعبیر کردند. زیرا آیت‌اله پیش از آن فقط دو بار آن را به دست کرده بود، و پیامِ جنگ داده بود.

     و حالا در عکسی که از دستِ بُریده‌ی آیت‌اله گرفته شده بود، اثری از آن انگشتر نبود!

 

     از همان ابتدا بسیاری عجولانه و با هیجان احتمال دادند انگشتر را یکی از کسانی که زودتر از دیگران به جنازه‌ی او رسیده برداشته است؛ یا شاید علمای مشهد و قم با دیدنِ آن دستِ قطع شده‌ی متعفن، انگشتر را از دستِ آقا بیرون آورده‌اند تا به یادگار در موزه‌ای که به یادبودِ ایشان برپا خواهد شد نگهداری کنند تا محفوظ بماند. نظرات سطحی و ساده‌تری هم بود، اینکه شاید اصلاً خودِ حضرتِ آقا انگشتر را درآورده‌اند و جایی گذاشته‌اند و حالا زیر خروارها خاک دفن شده است... و از این‌گونه استدلال‌ها. عجیب آنکه انگشتر در دست پسرِ دومِ آقا -که جنازه‌اش روزِ بعد پیدا شد و بسیاری می‌گفتند جانشینِ احتمالی ایشان است- هم نبود!

     پسر بزرگترشان هم که بعد از درگیری‌های شدید سیاسی و تصفیه‌حساب‌های فرقه‌ای مدتی‌ست که در زندان اوین در حبس است، از انگشتر بی‌اطلاع بود.

     احتمالاً در طول این سال‌ها کسانی به این انگشترِ  چشم طمع داشته‌اند. یکی‌شان آخوند چاقی بود که بعد از عمل جراحی زیبایی بینی‌اش دیگر به‌هوش نیامد! (نامش را فراموش کرده‌ام چون ماجرا به حدودِ سی سال پیش برمی‌گردد.) دیگری یکی از یاران قدیمِ آیت‌اله بود ،که نُه سال قبل به طرز مشکوکی در استخری تفریحی غرق شد! مرگِ او هنوز در هاله‌ای از ابهام است و بعضی معتقدند حالا دخترِ کوچکترش که چادری‌ست و همیشه کتانی آدیداس پامی‌کند، به دنبالِ آن انگشتر است!

 

     کنجکاو شدم تا در کتابخانه یا اینترنت گشتی بزنم و اطلاعات بیشتری از انگشتر و سنگ‌های متفاوت آن پیدا کنم. چون پدرم ملوانِ کشتی بود، می‌دانستم عقیق در سنگ‌های آتشفشانی یافت می‌شود؛ نیمه‌شفاف و کمی کِدر است و رنگ‌های متنوع دارد، از قرمز و نارنجی و زرد تا بنفش و خاکستری و سیاه. عقیق سلیمانی داریم، عقیق چشم‌نظر، خزه‌ای، شجری و عقیق یمنی، که این دو تای آخری کمیاب‌اند... و اینکه عقیق، گوهر سنگی و قیمتی است که علاوه بر آنکه کاربرد زینتی دارد خواص معنوی و روحانی بسیاری هم دارد؛ استرس و اضطراب را کاهش می‌دهد، اعتماد به نفس و شجاعت را بالا می‌برد، بسیار پُر برکت است و انرژی‌های منفی را دفع می‌کند. در کتاب وسایل‌الشیعه آمده: «نماز با انگشتر عقیق معادل هفتاد نماز است.»

     جایی خواندم: «شرف‌الشمس ذکر یا دعایی است که به صورت رمز با حروف و اَشکال مخصوص پشت یا روی سنگ عقیقِ زرد حک می‌شود.»

     در یکی از سایت‌های نظامی نوشته بود: «معنای انگشترِ شرف‌الشمس خاموشی و شکستِ فتنه‌هاست. زرد رنگ است، و اکثر اوقات همین انگشتر در دست حضرت آقاست جز در شرایط بحرانی! در شرایط بحرانی و واجب، ایشان به جای شرف‌الشمس، انگشترِ حدید می‌اندازد، که مشکی است! راز انگشتر حدید در این است که دشمنی میان جنّ و اِنس را از بین می‌برد و راه مقابله و خاموش کردن شیاطین را باز می‌گذارد.»

     واژه‌ی عربی حدید به معنای آهن است. رنگش خاکستری تیره تا مشکی است. برخی خاصیت مغناطیسی دارند. در برخی روایات، حدیدِ صینی به عنوان دفع کننده‌ی شرّ و سِحر و دشمنی معرفی شده. گفته شده در هنگام ترس یا مواجهه با دشمن مفید است. و در حدیثی آمده: «انگشتری از حدیدِ صینی در دست کن، زیرا که شرّ دشمن دفع می‌کند.»

     در پاورقی باید توضیح می‌دادم که معنای صینی را نمی‌دانستم، اما با کمی جستجو متوجه شدم چون در عربی حرفِ «چ» نیست، صینی همان چینی است؛ یعنی حدید چینی.

     احتمالاً آیت‌اله همین حدیث را در ذهنش داشته که در مواقع حساس این انگشتر را در دست می‌کرده و در انظار عمومی ظاهر می‌شده.

 

     بعضی از مسلمانان شیعه و حتی شاخه‌ای از وهابیون تصور می‌کردند که داشتن این انگشتر قدرتی ماوراء طبیعی به صاحب آن می‌دهد؛ اینکه «اجنه و دشمنان با دیدن انگشتر جیغ‌کشان پا به فرار می‌گذارند؛ و در هنگام خطر هاله‌ای به دورِ خداوندش -یعنی صاحبش- ایجاد می‌کند که چشم‌ها از برق آن نابینا می‌شوند و صاحبِ انگشتر از نظرها پنهان می‌ماند!»

     پس پُر بیراه نبود اگر فرضِ دزدیده شدنِ انگشتر کم کم قوّت گرفت. یکی از کسانی که از همان ابتدا مورد سوء‌ظن قرار گرفت آخوند ریز اندام و ضعیف‌الجثه‌ای بود که سال‌ها آبدارچیِ بیتِ آقا بود و مثل خادمی تمام وقت همیشه در کنار ایشان بود. می‌گفتند علاوه بر فارسی و عربی که سلیس صحبت می‌کرد، زبان روسی هم می‌دانست. با آنکه دو سال قبل تهمتِ لواط به او زده بودند، هنوز معتمدِ بیت بود و جایگزینی نداشت. اما سوء‌ظن موقعی بیشتر شد که در بین چهارده جنازه‌ای که از زیر آوار بیرون کشیدند جسد این خادمِ خدوم نبود! و اینکه بعد از آن بمبارانِ سنگین دیگر کسی او را ندیده است.

     بعضی می‌گویند او با کمک دخترش رافضه، پای پیاده و بدون عبا و عمامه و با ریش تراشیده از مرز مهران به عراق رفته و در نجف پنهان شده و در اطراف بازارِ صاغه گدایی می‌کند.

 

     در این فکرم که اگر واقعاً انگشتر در دست او باشد چه توقع یا خواسته‌ای از آن دارد! آیا توهمِ قدرتِ مطلقه چشم‌های او را هم کور خواهد کرد؟ او که آن دستِ بریده‌ی خونی را از نزدیک دیده و حتا لمسش کرده؟‌ و ترسناک‌تر اینکه آیا دخترش هم که پسرِ چهارساله‌اش به زورِ ترکه و تأدیب حافظِ دو جزء قرآن است، رؤیایی در سر دارد؟

 

     در روایات آمده که این انگشتر اولین بار در دست سلیمان بوده و قدرتی شگفت‌انگیز داشته و به وسیله‌ی آن می‌توانست بر جن و انس حکومت کند. و از آن پس این انگشتر در دست هر کسی باشد آن شخص امام اُمت و رهبر مذهبی آینده است.

     پس از آن ردّی از این انگشتر نیست تا زمان حمله‌ی مغول در قرن ششم هجری که عطار در تذکره‌الاولیا باب ابراهیم اَدهَم به آن اشاره می‌کند:

     «نقل است که روزی همراه یاران در راه بود و همگی تشنه. چاهی بود، خشک. هر کس به کناری بنشست به ماتم و نزدیک بود تا از تشنگی هلاک شوند. ابراهیم به سر چاه رفت و نگریست، خشک بود. گفت بار خدایا یارانم تشنه‌اند. انگشتر خود بیرون کشید و در چاه خشک انداخت. در دم پُر آب گشت و همگی به حلقهٔ چاه هجوم آوردند و سیراب گشته. ابراهیم به دو انگشت لب تر کرد و به نماز ایستاد و شکر کرد. پس چون انگشتر خود باز دست کرد چاه خشک گردید.»

     این بخش از تذکره‌الاولیا فقط در نسخه‌ی نایابی که در موزه‌ی اِرمیتاژ سن پترزبورگ (لنینگراد) است وجود دارد. من خودم سال‌ها قبل این نسخه را از نزدیک دیده‌ام. اما در سفر دوم به خاطر سرماخوردگی گربه‌های کارمندِ موزه، اجازه ندادند کتاب را ببینم.

 

     در زبان عبری هم، علاوه بر کتابِ یوسیفون -که نویسنده‌ی واقعی اثر ناشناس است و خودش را یوسف بن گوریون نامیده، و در قرن دهم میلادی نوشته شده- در کتاب شِوِت یهودا (تبارِ یهودا) نوشته‌ی شلومو ابن ویرگا هم (قرن شانزدهم میلادی) که شرحی است بر رنج‌ها و آزار و اذیت‌هایی که یهودیان در طول تاریخ دیده‌اند، به جنگی اشاره می‌کند که بسیاری از یهودیان بیگناه کشته شده‌اند. در همین کتاب در فصل ششم با عنوانِ اتهام‌ها و افتراهای ضد یهودی، روایت معروفی به نام «سه حلقه‌ی انگشتر» وجود دارد. این قصه‌ی تمثیلی مربوط به سؤالی است که پادشاه از شخصیت یهودی دربار می‌پرسد: کدام دین (حلقه) حقیقی‌تر است؟ و اینطور پاسخ داده می‌شود: «پدری (پادشاه) انگشتری بسیار ارزشمند دارد که نماد حق و حقیقت است. او سه حلقه‌ی کاملاً مشابه می‌سازد و هر کدام را به یکی از پسرانش می‌دهد. هر سه پسر معتقدند حلقه‌ی خودشان واقعی است و حقیقت مطلق را در دست دارند. پدر (پادشاه) در نهایت می‌گوید هیچ‌کس نمی‌تواند اثبات کند که کدام حلقه واقعی‌تر است، و حقیقتِ دین هم شاید چنین باشد. یعنی حقانیت و حقیقت مطلق برای انسانها قابل اثبات و تشخیصِ قطعی نیست.»

     در پانویسِ همین صفحه‌ی کتاب آمده است:‌ «بعضی معتقدند که علت اصلی شروع بسیاری از درگیری‌های قومی که بهانه‌اش آب و زمین بوده، تصاحبِ همان انگشتر بود.»

 

     باید نشست و منتظر ماند تا روزی، شخصی، که انگشتر حدید در دست دارد، از نقطه‌ای دیگر از این جهان، دوباره ظهور کند... و ما باز باید سال‌ها، دهه‌ها در تاریکیِ ثلاث بمانیم و باز بجنگیم و باز بمیریم؟

 

     تصمیم گرفته‌ام همراه اتوبوسِ زائران از راه زمینی به نجف بروم تا شاید آن خادمِ بیت را بیابم. او که مرا نمی‌شناسد اما شک ندارم پیدا کردنش کارِ آسانی نیست. چه بسا اگر متوجه بشود که دنبالش هستم، بی‌درنگ قصد کشتنم را بکند. باید مراقب باشم. می‌خواهم لباس گدایان تنم کنم و با عینک و عصای نابینایان بروم سراغش؛ کنارش بنشینم و همان‌طور که زیر لب دعا می‌خوانم و اشک می‌ریزم... در یک غافلگیری گردنش را خُرد کنم.

     اما اگر انگشتر دست او نباشد چه؟! باید کنارش بنشینم و این شعر عطار از منطق‌الطیر را آرام و شمرده برایش بخوانم:

     «گرچه زان گوهر سلیمان شاه شد

     آن گهر بودش که بند راه شد

     زان به پانصد سال بعد از انبیا

     با بهشت عدن گردد آشنا

     آن گهر چون با سلیمان این کند

     کی چو تو سرگشته را تمکین کند»

 

     دوباره به عکس نگاه می‌کنم؛ به دستِ از آرنج قطع شده‌ی معظم‌له با تکه‌ای از عبا که نصف دستِ خونی را پوشانده.

 

بیست‌وسومِ تمّوز ۵۷۸۵ 

 

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید