ادامه مطلب
از خاکستر به خاکستر
از خاکستر به خاکستر آزاده ذاکری بابک یک روز وسط نوامبر زنگ زده بود و گفته بود: «یک خواهش عجیب دارم.» خواهش عجیبش این بود که اگر بعد از جراحیِ تومور مغزیش به هوش نیامد من اختیار دارم اجازه بدهم بعد از ده روز دستگاهها را قطع کنند. «چرا حالا من؟» «ببینمت بهت میگم، جزئیات بیشتری داره وکیل برات توضیح میده.» وکیلش وصیتنامه را …



















