خواب هاملت

خواب هاملت
خواب هاملت  معصومه رضایی      بخش اول: ماریا   جمهوری اسلامی ایران سازمان ثبت احوال کشور                                   گواهی وفات                                 ۷۸۹۱۵۰   ف ۲۱  مشخصات متوفی نام: هاملت نام خانوادگی: آبراهامیان جنسیت: مرد شماره ملی: ۶ـ۸۴۳۲۷۶ـ۰۰۷ شماره شناسنامه: ۹۶۹۶۰ تاریخ تولد: ۲۸/ ۱۳۶۳/۰۳ محل صدور: تهران حوزه: نام پدر: آرمن نام مادر: آلنوش وضعیت ازدواج: متاهل …
ادامه مطلب

شاهد

شاهد
شاهد  صوفیا پزشک           بالاخره تَرَک ناچیز و نامشهود بزرگ و بزرگ‌تر شد. دور قاب پلاستیکی سیاه، مثل صاعقه، با حرکت شکسته پیش رفت تا در انتها شیشه نتوانست بارش را روی قاب حائل کند. وقتی احمد آقا داشت با دست خاک باغچه را زیر‌ و‌ رو می‌کرد و برای ریشه‌های گل محمدی جدید گور می‌کند، افتاد روی خاک و دیگر ندید. دیگر شاهدِ بوده و نبوده، نبود. …
ادامه مطلب

کماکان در چند قاب

کماکان در چند قاب
کماکان در چند قاب  ناصر غیاثی      قاب اول      زنِ اولش که ازش جدا شد، آخرین عکسِ دونفره‌شان را قاب گرفت، زد روی دیوار ِ نشیمن بالای تلویزیون. هیچ‏‌کدام‌‏شان نمی‏‌خندیدند. فاصله بود بین‏‌شان. زن ایستاده بود جلو، صاف. داشت با شوخ‌چشمی به دوربین نگاه می‌کرد. صلابت داشت چهره‌اش. داشت می‏‌گفت رییس و رهبرِ ما منم و این آویزان من. گردن‌ خودش کج بود، شانه‌‫هایش افتاده، چهره‌اش درهم، مستأصل …
ادامه مطلب

گنجه

گنجه
گنجه  امیر نوروزخانی           با این‌همه حالا نشسته‌ام روبه‌روش. از غروب تا الان که هوا تاریک شده فقط نگاهِ خیره‌ام بهش است، با آن رنگ قهوه‌ای سوخته.‌ گذاشتمش زیر پنجره‌ی اتاق. درست میان دو کتابخانه‌ی رنگ چوب با کتاب‌های قد و نیم‌قد داخل‌شان. سینی کیک را هم گذاشته‌ام بالاش. وسط در وسط. از دم غروب تا حالا که شب شده همه‌اش کارم وارسی و ور رفتن با این …
ادامه مطلب

باتلاق روبه‌روی دریاچه

باتلاق روبه‌روی دریاچه
باتلاق روبه‌روی دریاچه  حمید آذرطوسی           «بهزاد چقدر اینجا آشناست نه؟»      چیزی نمی‌گوید، سرش را تکان می‌دهد و دود سیگار را می‌بلعد.      لیلا حرفش را ادامه می‌دهد: «خیلی عجیبه انگار توی خواب دیده باشم... این جاده، این درخت‌های سرو، فکر کنم یه چیزی شبیه دریا یا سد یا همچین چیزی‌ هم باید باشه.»      اتوبوس تکان محکمی می‌خورد و بهزاد پک بعدی را محکم‌تر می‌زند. فکر …
ادامه مطلب

دست نقاشی

دست نقاشی
دست نقاشی  فریبا سریزدی      سیاه‌مشق ۱      سه هفته است که‌ دارم روی این نقاشی کار می‌کنم. هرچه هاشور می‌زنم تمام نمی‌شود مخصوصاً دستش! هر روز دارد این دست بزرگ‌تر می‌شود. می‌ترسم آن‌قدر کش بیاید تا آخر از کادر بیرون بزند. اصلاً حالا که خوب نگاه می‌کنم می‌بینم کل طرح همین یک‌ دست بزرگ است که از زیر چادر زنی با اندامی خمیده و مچاله بیرون آمده. سال‌ها …
ادامه مطلب

اسکالپل

اسکالپل
اسکالپل  سامان صباغ‌پور           بُریدن و بریدن و بریدن. یک خط راست از جناغ تا ناف و دو خط مورب موازی دنده‌ها تا زیر پستان‌ها. اعظمی یو شکل برش می‌زند. من وای شکل را ترجیح می‌دهم. تیغ شماره‌ی سه. آفتاب‌نزده توی این سالن سرد و خاکستری پشت این میزهای فلزی تشریح می‌ایستیم و هر دوازده دقیقه یک جسد، یک مرد، یک زن، گاهی هم کودک از توی آن …
ادامه مطلب

آخر وقت

آخر وقت
آخر وقت  امین موساوند           ابراهیم آب‌جوشک خُلدی از آن دسته راننده تاکسی‌های اسنپی بود که روی سر مسافرش منّت نمی‌گذاشت و با او تماس نمی‌گرفت تا از نقطه‌ی دقیقی که قرار بود در آنجا سوارش کند آگاه شود. به ناچار به شماره‌ی آب‌جوشک خلدی زنگ زدم و وقتی عقبش نشستم باز هم به او تأکید کردم: «عجله دارم! خیلی هم عجله دارم!»      ابراهیم انگار جزو شهروندانی …
ادامه مطلب

نیشکر تلخ

نیشکر تلخ
نیشکر تلخ  شاهین خزامی‌پور           مهتاب از بلندای آسمان به انبوه مزارع نیشکر پهن شده در دشت می‌تابید. مه رقیق و کم‌ارتفاعی سرتاسر منطقه را پوشانده و ساقه‌های سبز نیشکر اینجا و آنجا، در بالای این لحاف شیشه‌ای، نوک زده بودند.      دو مرد به زحمت خود را از کانال بزرگی بالا می‌کشیدند، یکی سیه‌چرده، بلند قامت و با هیکلی عضلانی، سر و روی پیچیده در چفیه و …
ادامه مطلب

چند برگ پس و پیش

چند برگ پس و پیش
چند برگ پس و پیش  مریم سعیدی           نشسته‌ام پشت فرمان، مهسا کنار دستم است و علی تنها نشسته روی صندلی عقب. سرش را جلو آورده و یک جمله در میان رو به من و مهسا کجش می‌کند. «دست‌فرمونت خوب شده‌ها!» «صندلی‌ت رو بکش جلو شاگرد شوفر!» «ضبطت بلوتوث داره؟» «تو راستی بلیط رفتت رو گرفتی یا معلوم نی کی بری؟»      بحثِ آنتالیا، اقامت تحصیلی، برنامه‌ریزی بلندمدت …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید