مزون پاریس

مزون پاریس
مزون پاریس  محمدجلیل مظفری         لیوان خالی چای را روی میز می‌گذارم. سیگاری آتش می‌زنم و جاسیگاری شیشه‌ای آبی‌رنگ را پیش می‌کشم و پشت ماشین تحریر امپریال که سال‌ها پیش در میدان بهارستان خریده‌ام می‌نشینم. امشب تصمیم گرفته‌ام که بالاخره موضوع داستانی را که سال‌ها در خواب و بیداری در ذهنم پرورانده‌ام، بر روی کاغذ بیاورم.      امروز عصر برای آخرین بار سری به خیابانِ لاله‌زار زدم و چند …
ادامه مطلب

مخمل

مخمل
مخمل  مهشب تاجیک           از حمام که بیرون آمد، موهایش را تکان داد و چکه‌های آب پاشید به اطراف. حوله‌ی صورتی سرش را در حمام جا گذاشته بود. حوصله‌اش نگرفت برود بیاوردش، همان‌طور نشست روی مبل. حوله‌ کمی رفت بالا و از سایش پارچه‌ی نرم و مخملی مبل سبز رنگ با ران‌هایش احساس خوشایندی کرد. قطره‌ی درشت آب از موهایش جدا شد و بالاتر از سینه‌اش چکید پایین …
ادامه مطلب

عنکبوت

عنکبوت
عنکبوت  حامد شهیدی           سرم را می‌کنم توی آپارتمان و پشت هم‌ دو بار مانی را صدا می‌زنم، کفش در نیاورده وارد هال می‌شوم. اول از همه چشمم می‌افتد به شکم بزرگ‌ مانی که تی‌شرت کهنه‌ی طوسی رویش را پوشانده. دراز به دراز روی کاناپه افتاده و مثل همیشه توی خواب خرناس می‌کشد. دست‌ها و پاهای لاغرش چهار طرفش پخش شده‌اند. کنارش می‌نشینم روی کاناپه‌ی تکی خاکستری  و …
ادامه مطلب

از خاکستر به خاکستر

از خاکستر به خاکستر
از خاکستر به خاکستر  آزاده ذاکری           بابک یک روز وسط نوامبر زنگ زده بود و گفته بود: «یک خواهش عجیب دارم.» خواهش عجیبش این بود که اگر بعد از جراحیِ تومور مغزیش به هوش نیامد من اختیار دارم اجازه بدهم بعد از ده روز دستگاه‌ها را قطع کنند.      «چرا حالا من؟»      «ببینمت بهت می‌گم، جزئیات بیشتری داره وکیل برات توضیح می‌ده.»      وکیلش وصیت‌نامه را …
ادامه مطلب

کم‌کم محو می‌شود

کم‌کم محو می‌شود
کم‌کم محو می‌شود  حسین آبکنار           باز برگشتم سر جای اولم! دو ساعت بود داشتم دور خودم و دورِ شهر می‌چرخیدم و موزه را پیدا نمی‌کردم. باتری موبایلم هم تمام شده بود و نه نقشه داشتم و نه می‌توانستم بهش زنگ بزنم. حوالی سِنترال پارک بودم، خیابان پنجاه‌وسومِ منهتن. می‌دانستم موزه باید همین نزدیکی‌ها باشد. خیلی دیر کرده بودم. با ناامیدی از جوانی که عینک سیاه زده بود …
ادامه مطلب

ملودی‌کا

ملودی‌کا
ملودی‌کا  طناز راد           امام‌جمعه با پای چپش رکاب دوچرخه‌اش را تنظیم کرد. لنگرش را انداخت روی دسته‌های دوچرخه. خودش را نزدیک کرد به ساسان. جوری که ترس و دلهره‌ی بیشتری را انتقال دهد! گفت: «کلم! حالا واسه من از موسیقی و نت سرت می‌شه. پنج‌شنبه شب قرارمون تو کوچه سربالایی با ملودی‌کای پسرخاله‌ی آقا ساسان.»      زد زیر خنده. خنده‌های کشدار هیستریکش با آن یک چشم بدون …
ادامه مطلب

آه... جنیفر لوپز!

آه... جنیفر لوپز!
آه جنیفر لوپز!  جواد صفوی           «چه فایده؟»      «چی رو چه فایده؟»      «همین دیگه... همین که...»      و دوباره همان اتفاق افتاد. از نو شمرد: «هزار و یک هزار دو هزار و سه هزار و چهار» برگشت. درست از همان نقطه‌ی قبلی ادامه داد. درست از بعد از همین «که» که گفته بود.      «فوق فوقش بریم اونجا و تو هم شانس بیاری و یه کار …
ادامه مطلب

طرز تهیه‌ی خوراک ماهیچه

طرز تهیه‌ی خوراک ماهیچه
طرز تهیه‌ی خوراک ماهیچه  سارا ماهی‌صفت           نازی عزیزم، سلام      خوشحالم که از خوراک ماهیچه­‌ای که برایت فرستادم، خوشت آمده. راستش وقتی گفتی که باردار شدی و حالت تهوع داری و نمی­‌توانی غذا درست کنی، تصمیم گرفتم برایت خوراک ماهیچه درست کنم که حسابی خودت و فرزندی که در شکم داری تقویت شوید و جان بگیرید. می­‌دانم که زیاد آشپزی بلد نیستی. پس طرز تهیه­‌اش را الان …
ادامه مطلب

غلامحسین ساعدی «مال چه قرنی بوده است؟»

غلامحسین ساعدی «مال چه قرنی بوده است؟»
غلامحسین ساعدی «مال چه قرنی بوده است؟»  سپیده نوری جمالویی           نظر به اینکه در نامه‌ی پیشین خود به صورتی مبسوط که مبسوط‌تر و مشروح‌تر از آن ممکن نبود و نیست و نخواهد بود و اگر هست در توان بنده نیست، نوشتم -و خدمت‌تان عرض کردم- که امکان ندارد در یک متنِ ششصدهزار کلمه‌ای، یک واژه، تنها یک واژه، آن هم چنین واژه‌ای -که صغیر و کبیر به …
ادامه مطلب

با رنگ بژ و هر چیز دیگری

با رنگ بژ و هر چیز دیگری
با رنگ بژ و هر چیز دیگری  فیروزه حاجی فتاحی           همان‌طور که یک جایی یا موقعیتی را توصیف می‌کنند؛ یا مثلاً شهری را، یک شهر معمولی و کوچک یا شهری مثل پراگ را؛ پراگ زیبا و مجلل، پراگ بورژوازی و دوران کمونیسم، پراگ کودکی و جنگ با آن کوچه پسکوچه‌های تنگ و باریکش با آن پستی و بلندی‌هایش با مردمش، من هم می‌خواهم آن خانه را توصیف …
ادامه مطلب
سبد خرید