ادامه مطلب
سهشاخه
سهشاخه مولود سلیمانی مرد نشسته است روی مبل ننویی. به صدای قج قج صندلی گوش میکند و زل میزند به رگهای زن. زن دراز کشیده روی مبل فسفری رنگ، گوشهی چشم چپش میپرد، رو برمیگرداند و دیوار سمت راستش را نگاه میکند. مرد گوشیاش را برمیدارد و پیام میدهد: «انقدر لاغر شده که میتونم رگهاشو از زیر پوستش ببینم. مث وقتیه که داری مرغ پوست میکنی و …