ادامه مطلب
ماکارانی

ماکارانی شیرین کاظمیان بالاخره توانسته بود سمعکی را که نیاز داشت بخرد. خیلی خوب به گوشش قالب شده بود. دیگر صدای سوتی ممتد را نمیشنید و برای آنکه با دیگران حرف بزند صدایش را بالا نمیبرد، دیگر فقط به لبها خیره نمیشد، چشمها و موها، شانهها و دستها را هم میدید. دیگر میتوانست آنطور که میخواهد جزئیات صورت مردم را پیدا کند، بدون آنکه نگران باشد چیزی از …




















