ادامه مطلب
نامهی سنگ

نامهی سنگ مهسا فرهادیکیا صفحات قدیمی کتاب مدام جلوی چشمهایش ورق میخورند. بویی شبیه کاغذ کهنه و انباری تاریک شامهاش را پر میکند. ساعتها ورق میخورند اما همهی خطوط همچنان محو و ناخوانا هستند. انگار یک نفر از اول جای نوشتن آنجا طرحها و خطهای گنگ و تو در تو کشیده باشد. در بین آن تودهی مبهم فقط چند خط قابل تشخیص است: جامی نقل میکند روزی عطار …




















