به نام خدا

به نام خدا
به نام خدا    مسعود یوسفی خویده      نور ورودی از پنجره، اتاق را روشن کرده بود. مرد روی صندلی چرمی قدیمی افتاده بود. سرش روی میز قرار داشت و زیر پایش پر از خون خشک‌شده بود. زیرسیگاری کنار دستش پر از ته‌سیگار بود و یک سیگار نیم‌کشیده هم میان خون به چشم می‌خورد.      احسان رو به من گفت: «احتمالاً خودکشی باشه چون هیچ‌کدوم از همسایه‌ها رفت و …
ادامه مطلب

نسبت نیم‌کرهٔ راست با زبانِ دراز

نسبت نیم‌کرهٔ راست با زبانِ دراز
نسبتِ نیم‌کرهٔ راست با زبانِ دراز   شیرین ورچه      چشم که باز کردم، هنوز آفتاب نزده بود. از هفت‌و‌رُبع آزمایشگاه باز می‌شد. ساعت را نگاه کردم دیدم شِش است. گوشی را برداشتم؛ پنج بود. آخر شهریور همیشه همین بساط است. دوباره برگشتم توی رختخواب و به زور چشم‌هام را بستم. هر چه این دنده و آن دنده کردم، فایده نداشت. انگار یکی به زور پلک‌هام را می‌کشید بالا …
ادامه مطلب

کتف (چند پاره‌ی کوتاه) / به تینا

کتف (چند پاره‌ی کوتاه) / به تینا
کتف (چند پاره‌ی کوتاه) / به تینا    سیدمحمدرضا موسوی      کتف [كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ [و بدانید] همان‌گونه که در آغاز شما را آفرید، [بار دیگر در رستاخیز] بازمی‌گردید]   می‌بیند باز همان‌جا نشسته‌، و می‌بیند هیئت ظاهری‌اش انگاری هیچ اضطرابی را در خود حمل نمی‌کند. چیزها تکه‌پاره‌اند. تک تصویری بنیانش را از جا می‌کند. همه‌چیز معلق می‌شود. سرما از سوراخِ جوراب داخل می‌شود، بالا می‌رود و بالاتر بدن …
ادامه مطلب

دورِ آخر

دورِ آخر
دورِ آخر   فاطمه فرهاد     از همان اول که آمد توجهش به زن جلب شد. نه بخاطر مایوی دوتیکۀ نارنجی‌اش یا شکم تختش. شروع کرده بود به شمردن تعداد عرض‌هایی که زن مایو نارنجی یک نفس رفته بود تا حواسش پرت شود و نیم ساعت تردمیلش زودتر تمام شود. حالا اما برایش عجیب بود، پانزده عرض یک نفس. همیشه همین کار را ‌می‌کرد، یا زل ‌می‌زد به پیرزن‌هایی که …
ادامه مطلب

سگ نگهبان

سگ نگهبان
  سگ نگهبان   علی ملک‌پور     من روی نیمکت پارک‌ها می‌خوابیدم. من روی پل‌های هوایی می‌خوابیدم. من کارتن‌های کثیف را تو کوچه‌های تنگی که کمتر بو می‌دادند پهن می‌کردم و می‌خوابیدم. درخت‌ها را در بهار می‌بریدیم. درختی پنج هزار تومان. در تابستان تراکت پخش می‌کردم. در پاییز نیاز به یک جای گرم داشتم. در فست فودی زمین را تی می‌کشیدم. دستگاه مرغ بریان را تمیز می‌کردم. سبدهای چرب …
ادامه مطلب

ماهور

ماهور
  ماهور   مینا امیرحسینی       قرار بود این‌طور باشد که او صبح زود بلند شود برود دنبال کارهای ویزا و بلیت و فروش ماشین. من هم پُرِ ‌پُرش تا ساعت نُه خودم را جمع و جور کنم و بروم تا سر کوچه به آقای سهیلی خبر بدهم که به خانم رئوفی بگوید آدم باشد و پولِ پیش ما را نهایتاً تا یک هفتۀ دیگر پس بدهد. اما حالا …
ادامه مطلب

خون

خون
خون   حسین آبکنار     مرد از در که آمد تو، نفس‌نفس می‌زد. زن تا دیدش وحشت‌زده گفت: «یا خدا...!» و جلو دهانش را گرفت و تندی رفت درِ اتاق دختر را بست.      مرد کفش‌هایش را کنارِ در جُفت کرد و همان‌جا ایستاد.      زن گفت: «باز شلوغ بود امشب؟!»      مرد سر تکان داد که یعنی آره.      زن گفت:‌ «درآر اینا رو بشورم. اینو درآر...»   …
ادامه مطلب

یک داستان تقریباً جنایی

یک داستان تقریباً جنایی
  یک داستان تقریباً جنایی   فائزه بهارلو     من می‌توانم ذهن آدم‌ها را بخوانم، می‌توانم به هرجایی سرک بکشم. به هر اتاقی، پشت هر میزی، داخل هر آدمی، داخل سلول‌های هر مغزی، چون روحم. روح همان دختری هستم که این‌روزها زیاد می‌بینید؛ با مقنعه، عکس را موقع ثبت نام دانشگاه همان‌جا توی دانشگاه انداختم. عکس فوری، پشت صفحه قرمز، چشم‌های وغ زده، لب‌های بی‌رنگ، شبیه روح. همان دختری …
ادامه مطلب

مرضیه

مرضیه
  مرضیه   سپیده کاظمی     تو هوای دم‌كردۀ زیرزمین با سحر روی دُشكی كه با زمین كم‌فاصله‌ست و بیشتر گل‌های ملافه‌ش سوراخ شده‌ن نشسته‌یم و از اگرها و اماها حرف می‌زنیم.      در با كلید و یه هل باز می‌شه. شونه‌هامون می‌پرن بالا. علی یواش خودش رو می‌كشه تو و به همون یواشی در رو پشتش قفل می‌كنه. یه كیسه خوراكی آورده كه صدای خش‌خشش از اندازه‌ش بیشتره. كیسۀ سیاه‌تر …
ادامه مطلب

برو به جهنم  

برو به جهنم  
برو به جهنم     امید پناهی‌آذر     درد و سوزش هر روز صبح شروع می‌شود و ادامه دارد تا شب که از بیتابی خوابم ببرد. نمی‌دانم چرا تحمل این درد راحت‌تر است تا رفتن به چشم پزشکی. لابد نوعی اشتیاق است، اشتیاق به خود ویرانگری.      باید از اولین داروخانه کلوبیوتیک بگیرم. نام یک قطرۀ استریل چشمی است برای عفونت‌های مزمن. یک داروخانۀ گران‌فروش بالای همین میدان است. از همین‌جا …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید