ادامه مطلب
نوپو

نوپو بنفشه میرزایی چشمهای سهراب زیر آب کوچک و بزرگ میشد. دهانش کش میآمد و مثل ماهی باز و بسته میشد. حبابها نرسیده به سطح آب میترکیدند. عضلات گره گره بازوانش گرد نوپو حلقه شده بود. لیلا سینی غذای نوپو را که حالا فقط خونابهی مرغِ کفَش موج برمیداشت از کنار استخر برداشت و خونابه را در آب خالی کرد. در گردابی که تقلای سهراب و نوپو در …