ماهور

ماهور
  ماهور   مینا امیرحسینی       قرار بود این‌طور باشد که او صبح زود بلند شود برود دنبال کارهای ویزا و بلیت و فروش ماشین. من هم پُرِ ‌پُرش تا ساعت نُه خودم را جمع و جور کنم و بروم تا سر کوچه به آقای سهیلی خبر بدهم که به خانم رئوفی بگوید آدم باشد و پولِ پیش ما را نهایتاً تا یک هفتۀ دیگر پس بدهد. اما حالا …
ادامه مطلب

خون

خون
خون   حسین آبکنار     مرد از در که آمد تو، نفس‌نفس می‌زد. زن تا دیدش وحشت‌زده گفت: «یا خدا...!» و جلو دهانش را گرفت و تندی رفت درِ اتاق دختر را بست.      مرد کفش‌هایش را کنارِ در جُفت کرد و همان‌جا ایستاد.      زن گفت: «باز شلوغ بود امشب؟!»      مرد سر تکان داد که یعنی آره.      زن گفت:‌ «درآر اینا رو بشورم. اینو درآر...»   …
ادامه مطلب

یک داستان تقریباً جنایی

یک داستان تقریباً جنایی
  یک داستان تقریباً جنایی   فائزه بهارلو     من می‌توانم ذهن آدم‌ها را بخوانم، می‌توانم به هرجایی سرک بکشم. به هر اتاقی، پشت هر میزی، داخل هر آدمی، داخل سلول‌های هر مغزی، چون روحم. روح همان دختری هستم که این‌روزها زیاد می‌بینید؛ با مقنعه، عکس را موقع ثبت نام دانشگاه همان‌جا توی دانشگاه انداختم. عکس فوری، پشت صفحه قرمز، چشم‌های وغ زده، لب‌های بی‌رنگ، شبیه روح. همان دختری …
ادامه مطلب

مرضیه

مرضیه
  مرضیه   سپیده کاظمی     تو هوای دم‌كردۀ زیرزمین با سحر روی دُشكی كه با زمین كم‌فاصله‌ست و بیشتر گل‌های ملافه‌ش سوراخ شده‌ن نشسته‌یم و از اگرها و اماها حرف می‌زنیم.      در با كلید و یه هل باز می‌شه. شونه‌هامون می‌پرن بالا. علی یواش خودش رو می‌كشه تو و به همون یواشی در رو پشتش قفل می‌كنه. یه كیسه خوراكی آورده كه صدای خش‌خشش از اندازه‌ش بیشتره. كیسۀ سیاه‌تر …
ادامه مطلب

برو به جهنم  

برو به جهنم  
برو به جهنم     امید پناهی‌آذر     درد و سوزش هر روز صبح شروع می‌شود و ادامه دارد تا شب که از بیتابی خوابم ببرد. نمی‌دانم چرا تحمل این درد راحت‌تر است تا رفتن به چشم پزشکی. لابد نوعی اشتیاق است، اشتیاق به خود ویرانگری.      باید از اولین داروخانه کلوبیوتیک بگیرم. نام یک قطرۀ استریل چشمی است برای عفونت‌های مزمن. یک داروخانۀ گران‌فروش بالای همین میدان است. از همین‌جا …
ادامه مطلب

نامرئی

نامرئی
نامرئی   سیمین فتح‌الهی     چه شانسی، اولین جاپارک دم سالن خالیه پارک می‌کنم. همین که پیاده می‌شم دنیز رو می‌بینم که اون‌ورِ پله‌ها داره سیگار می‌کشه. دست تکون می‌ده و می‌خنده. رژ لب قرمز زده. سینه‌های برجسته‌ش تو تاپِ یقه‌هفتش بیشتر به چشم میاد. می‌رم جلو همدیگه رو بغل می‌کنیم. ‌بهم می‌گه: چه بوی خوبی می‌دی، عطرت چیه؟ فرصت نمی‌ده جواب بدم. ادامه می‌ده: برو بالا الان میام. …
ادامه مطلب

خیره در خود

خیره در خود
  خیره در خود   سعید عباسپور   «خودم را می‌بینم که خودش را می‌نگرد»      پل والری   ده روز از آزادیم نمی‌گذشت که سروش و سیاوش را گرفتند. توی زیرزمینِ طویله‌ای که تشکیلات در روستای آبا و اجدادی سیاوش ساخته بود، مشغول چاپ دستی شب‌نامه بودند که گاو نعمت‌آسیابان کار می‌دهد دست‌شان. گاوی که تشکیلات خریده بود. گاوی که مطیع و آرام روزها با نعمت‌آسیابان می‌رفت صحرا و …
ادامه مطلب

من و بيست و سومين كروموزوم

من و بيست و سومين كروموزوم
  من و بيست و سومين كروموزوم   سودابه رحمان‌خواه     تبليغ تلويزيون مرد جوانی را نشان داد كه دستش را به سمت زنگِ در بُرد، ولى قبل از فشار دادن زنگ، دستش را پايين آورد، پشتش را به در كرد و از دو پلۀ جلوى خانه پايين رفت. سرِ پلۀ دوم مكث كرد و برگشت. دو پله را دوباره بالا رفت و اين‌دفعه زنگ در را به سرعت فشار داد. …
ادامه مطلب

یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی

یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی
یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی     مهشب تاجیک       اولین بار نبود قرار سفر می‌گذاشتیم. قبلاً هم زیاد با هم می‌رفتیم سفر. توی راه‌های سنگلاخ، جاده‌های خاکی، کوره‌راه‌های تنگ و باریک و اتوبان‌های فراخ و چه جاهایی که با هم نرفتیم. اما بعد از آن ماجرا تا مدتی طولانی نه او حرفی از سفر زد نه من، تا وقتی که از لیلا جدا شدم. بهم گفت:      …
ادامه مطلب

مارتا

مارتا
مارتا   علی صدر     از انعکاس نورهای قرمز و آبی روی دیوارها و سقف بیدار شدم. صدای باران می‌آمد. بلند شدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم؛ سه-چهار ماشین پلیس در خیابان ایستاده بودند. چیز دیگری نمی‌شد دید. مریم بیدار شد و با صدای گرفته پرسید: «چه خبره؟» گفتم: «چیزی نیست. انگار واسه یکی از همسایه‌ها پلیس خبر کردند. تو بگیر بخواب.» هنوز حرفم تمام نشده بود …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید