ادامه مطلب
به نام خدا
به نام خدا مسعود یوسفی خویده نور ورودی از پنجره، اتاق را روشن کرده بود. مرد روی صندلی چرمی قدیمی افتاده بود. سرش روی میز قرار داشت و زیر پایش پر از خون خشکشده بود. زیرسیگاری کنار دستش پر از تهسیگار بود و یک سیگار نیمکشیده هم میان خون به چشم میخورد. احسان رو به من گفت: «احتمالاً خودکشی باشه چون هیچکدوم از همسایهها رفت و …