برخوردِ نزدیک

برخوردِ نزدیک
  برخوردِ نزدیک   زویا صالح‌پور       من هیچ‌وقت به میدان محسنی نرسیدم. افتادم توی یکی از آن ون‌های بزرگ که بوی چرم می‌داد و شیشه‌هایش دودی بود. شبِ قبلش رسیده ‌بودم تهران. بعد از چند سال. مامان می‌خواست لقمه نان سنگک و مربای بِه بچپاند توی دهانم. گفتم: «میرم این اطراف یک گشتی بزنم.» می‌خواستم بروم فروشگاه لباسِ هنرپرداز که نبشِ میدانِ محسنی بود. مامان گفت: «نذر …
ادامه مطلب

فندق تلخ

فندق تلخ
فندق تلخ   کامیار رهنما راد       ۴:۲۳ بامداد. درد. شب درد. صبح درد. مغزش پتک می‌زنه تو چشش. انگار شب قبلش تا خرخره عرق زده آب نخورده. ولی اونکه روز قبل نه عرق زد، نه سیگار، نه سیگاری. فقط غذای گیاهی و چای سبز. شاید برا همینه. شاید سیگاری‌لازم شده. شایدم قرص توی کشو. قرصی که شیرینی شکر و خنکی نعنا رو می‌زنه تو رگ‌های داغش. صد …
ادامه مطلب

هزار و یک چشم

هزار و یک چشم
هزار و یک چشم   حسین آبکنار   خیلی عجیب است یک نفر را فقط به خاطر اضافه کردن یک صفحه به کتابی قدیمی دست‌بند بزنند و زندانی‌اش کنند. اما این اتفاق را یکی از دوستان قدیمم مرتضا تربیت، نوۀ محمدعلی خانِ تربیت بنیان‌گذار کتابخانۀ ملی رشت، برایم تعریف کرد. وقتی از ترسِ بارانی که از دیشب همان‌طور یکریز می‌بارید، بی‌هدف وارد چایخانۀ زیباسرا شدم دیدمش که مثل موش آب‌کشیده گوشه‌ای نشسته و …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید