ادامه مطلب
عبای شکلاتی

عبای شکلاتی س. ر. مجتهدی قلبم آمده توی دهنم. همین چند دقیقه آنقدر آینهی وانت را نگاه کردهام که بعید نیست از آینهگی بیفتد. آنقدر وجعلنا خواندهام که زیر زبانم کف جمع شده. آنقدر دستم را بردهام لای ریش کمپشتم که صورتم بیحس شده. معصومه به نگهبان بیمارستان که توی صورتمان زل زده زیرزیرکی نگاه میکند، چادرش را میآورد روی لبش و زمزمه میکند: «اون دستهخرو بده بالا دیگه …