ادامه مطلب
بین مُهرهی پنجم و ششم

بین مُهرهی پنجم و ششم نازیار عُمرانی پشتبام به پشتبام که میپریدیم چهار نفر بودیم. تیر اول را که زدند، پدر افتاد زمین و درجا مُرد. آنقدرها مطمئن نیستم که همان لحظه مُرد یا دیرتر. برنگشتم نگاه کنم. صدای تیر را که شنیدم، سایهی پدر از دوشِ چپم پایین افتاد و یکباره از وزنم کم شد. رضا جلوتر بیصدا میدوید. پایش از زانو قطع شده بود و لنگان لنگان …
















