ادامه مطلب
مرد
مرد شیما زحمتی صدای نالهی سگ میاد، اونم نه یکی دوتا، روبهرویی خیلی اعصاب خورد کنه، یه لبخندِ کجِ مضحک گوشهی لبشه، ازون خندهها که میگه شانس آوردی، هرجایی بودی جز اینجا ترتیبتو داده بودم. یه دستش چسبیده به دست سربازه یه دست دیگهش دور صندلی، دو تا پاهاشو از هم باز کرده و سرشو تکیه داده به صندلی. هفت نفر بیشتر نیستیم. هر چند …