تو نمرده‌ای فقط از من دور شده‌ای

تو نمرده‌ای فقط از من دور شده‌ای
تو نمرده‌ای فقط از من دور شده‌ای  حوریه رضایی‌زاده      مامان مُرد. ساعت چهار و چهل و چهار دقیقه‌ی نیمه شب. قبل از تحویل سال ۱۳۹۹.      خبر را برای اسی امریکایی فرستادم. سی‌امین روز ایام واگیری کروناست. کرونا بهمن ماه از قم شروع شد و امروز ماهگرد شیوع این بیماری است. در روزی که در ساعت هفت و نوزده دقیقه صبح جمعه‌اش به وقت انزلی و یازده و …
ادامه مطلب

نوپو

نوپو
نوپو  بنفشه میرزایی      چشم‌های سهراب زیر آب کوچک و بزرگ می‌شد. دهانش کش می‌آمد و مثل ماهی باز و بسته می‌شد. حباب‌ها نرسیده به سطح آب می‌ترکیدند. عضلات گره گره بازوانش گرد نوپو حلقه شده بود. لیلا سینی غذای نوپو را که حالا فقط خونابه‌ی مرغِ کفَش موج برمی‌داشت از کنار استخر برداشت و خونابه را در آب خالی کرد. در گردابی که تقلای سهراب و نوپو در …
ادامه مطلب

تاریک روشن

تاریک روشن
تاریک روشن  خاطره دبیرزاده      آن روز که می‌خریدمش گفت: «روانگرد است، بی‌صدا» و «ی» را کش داد قبل از صدا... ولی دارد، قاطی که می‌شود با تیریک تیریک رفت و برگشت صندلی روی کف‌پوش چوبی گوشم را انگار کسی لگد می‌کند...      راننده‌ی اتوبوس نرسیده به ایستگاه پایش را می‌گذارد روی ترمز و صدای جیغ اتوبوس و « فسسس» باز شدن درهاش از گوش راستم می‌رود تو و …
ادامه مطلب

بزنگاه نامناسب

بزنگاه نامناسب
بزنگاه نامناسب  ملیحه هاشمی           نیما از آن آدم‌هاست که ممکن است عصر روزهای تعطیل بروند باغ‌وحش که خوش بگذرانند. از آنهایی که عصر روزهای گرم و حتی خیلی گرم هم ممکن است بروند از فیل‌ها و زرافه‌های کلافه‌ای که حوصله‌شان سر رفته، عکس بگیرند. بستنی بخورند و برای میمون‌ها و بچه‌پانداها دست تکان بدهند. از آنهایی که صبح روزهای تعطیل به ده نفر زنگ می‌زنند تا …
ادامه مطلب

شروه آخر

شروه آخر
شروه آخر  سعید صفوی      در که باز شد دیدم یه مردی پشت در وایساده قدش بلند بود داشت روبه‌روشو نگاه می‌کرد کلاه سرش نبود ولی استخونای سیاه صورتش زیاد بودن لبای سبز و نازکی داشت که سیاه می‌زد و کج شده بودن... طول کشید تا سرشو بندازه پایین و منو درست ببینه سیبیل‌هاش سفید و خاکستری دو رنگ بودن اما ریش نداشت مَرده، یعنی ریشی که بشه ریش …
ادامه مطلب

نامِ عادت

نامِ عادت
نامِ عادت  کاوه شاملو      همه چیز در دو سکوت رخ داد. باغ به باغ نزدیکتر شد، دیوار برداشتم و در انتظارِ شب که ماهْ عمود بر بام و گنبدهای سرهای پرخواب، سرهای پرخیال پایین می‌­آمد. رنگ به رنگ شدم، کش آمدم و چشم باز کردم و در قاب بزرگ چوبی و رنگ‌­های گرم هیبت گردنی بلند ظاهر شد. از ستون­‌های سفید به باغ‌­های پر شاخه گمان کردم که …
ادامه مطلب

بوسه با طعمِ روشور

بوسه با طعمِ روشور
بوسه با طعمِ روشور  مهسا غلامعلی‌زاده      پشت به او، رو به دیوار ایستاده بودم. دستانم بیشتر از عرض شانه‌ها باز و چسبیده روی دیوارِ لیز حمام. بخار آب می‌نشست روی کاشی‌های زرد شده از جِرمِ آب و رود می‌شد روی انگشت‌هایم. رودها را خشک می‌کردم و گوشم به صداهایی بود که در سقفِ خمره‌ای حمام می‌پیچید. دستش را که بُرد روی شکمم و سُر داد به سمت سینه‌هایم، …
ادامه مطلب

سیاه روی سفید

سیاه روی سفید
سیاه روی سفید  مدیسه بطهایی      مژده، روبه‌روی امیر می‌نشیند. مهمان‌ها کم کم می‌روند. فقط فامیل‌های نزدیک‌تر می‌مانند. مژده، گره‌ی روسری‌اش را شل می‌کند. موهایش می‌چسبد روی گردنش. سیاه روی سفید. پیش‌دستی خالی را از روی میز برمی‌دارد و با آن خودش را باد می‌زند. با دست دیگرش، گره‌ی شلِ روسریش را محکم می‌گیرد. النگوهایش مدام به هم می‌خورند.      «محترم جون، ما هم دیگه مرخص می‌شیم. نمی‌دونم چی …
ادامه مطلب

مرداب

مرداب
مرداب  حسین آبکنار      دختر دارد از قاب پنجره‌ی چوبی به مرغابی‌های توی مرداب نگاه می‌کند. مرد می‌گوید: «خوشم میاد موهاتو باز می‌ذاری.»      احساس کردم دختر ته دلش ریخت، اما چیزی نگفت.      خودکار را پرت کردم روی میز. انگار حس مبهم دختر را می‌فهمیدم. حس توأمِ لذت و ترسی که داشت. با اینکه مرد شبیه‌تر به خودم بود، با موهای خاکستری و گوشه‌ی مورّب چشم‌هاش که غمگین‌ترش …
ادامه مطلب

نامه‌ی سنگ

نامه‌ی سنگ
نامه‌ی سنگ  مهسا فرهادی‌کیا      صفحات قدیمی کتاب مدام جلوی چشم‌هایش ورق می‌خورند. بویی شبیه کاغذ کهنه و انباری تاریک شامه‌اش را پر می‌کند. ساعت‌ها ورق می‌خورند اما همه‌ی خطوط هم‌چنان محو و ناخوانا هستند. انگار یک نفر از اول جای نوشتن آنجا طرح‌ها و خط‌های گنگ و تو در تو کشیده باشد. در بین آن توده‌ی مبهم فقط چند خط قابل تشخیص است: جامی نقل می‌کند روزی عطار …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید