نامرئی

نامرئی
نامرئی   سیمین فتح‌الهی     چه شانسی، اولین جاپارک دم سالن خالیه پارک می‌کنم. همین که پیاده می‌شم دنیز رو می‌بینم که اون‌ورِ پله‌ها داره سیگار می‌کشه. دست تکون می‌ده و می‌خنده. رژ لب قرمز زده. سینه‌های برجسته‌ش تو تاپِ یقه‌هفتش بیشتر به چشم میاد. می‌رم جلو همدیگه رو بغل می‌کنیم. ‌بهم می‌گه: چه بوی خوبی می‌دی، عطرت چیه؟ فرصت نمی‌ده جواب بدم. ادامه می‌ده: برو بالا الان میام. …
ادامه مطلب

خیره در خود

خیره در خود
  خیره در خود   سعید عباسپور   «خودم را می‌بینم که خودش را می‌نگرد»      پل والری   ده روز از آزادیم نمی‌گذشت که سروش و سیاوش را گرفتند. توی زیرزمینِ طویله‌ای که تشکیلات در روستای آبا و اجدادی سیاوش ساخته بود، مشغول چاپ دستی شب‌نامه بودند که گاو نعمت‌آسیابان کار می‌دهد دست‌شان. گاوی که تشکیلات خریده بود. گاوی که مطیع و آرام روزها با نعمت‌آسیابان می‌رفت صحرا و …
ادامه مطلب

من و بيست و سومين كروموزوم

من و بيست و سومين كروموزوم
  من و بيست و سومين كروموزوم   سودابه رحمان‌خواه     تبليغ تلويزيون مرد جوانی را نشان داد كه دستش را به سمت زنگِ در بُرد، ولى قبل از فشار دادن زنگ، دستش را پايين آورد، پشتش را به در كرد و از دو پلۀ جلوى خانه پايين رفت. سرِ پلۀ دوم مكث كرد و برگشت. دو پله را دوباره بالا رفت و اين‌دفعه زنگ در را به سرعت فشار داد. …
ادامه مطلب

یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی

یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی
یخ، پمپ بنزین، بلوز آبی     مهشب تاجیک       اولین بار نبود قرار سفر می‌گذاشتیم. قبلاً هم زیاد با هم می‌رفتیم سفر. توی راه‌های سنگلاخ، جاده‌های خاکی، کوره‌راه‌های تنگ و باریک و اتوبان‌های فراخ و چه جاهایی که با هم نرفتیم. اما بعد از آن ماجرا تا مدتی طولانی نه او حرفی از سفر زد نه من، تا وقتی که از لیلا جدا شدم. بهم گفت:      …
ادامه مطلب

مارتا

مارتا
مارتا   علی صدر     از انعکاس نورهای قرمز و آبی روی دیوارها و سقف بیدار شدم. صدای باران می‌آمد. بلند شدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم؛ سه-چهار ماشین پلیس در خیابان ایستاده بودند. چیز دیگری نمی‌شد دید. مریم بیدار شد و با صدای گرفته پرسید: «چه خبره؟» گفتم: «چیزی نیست. انگار واسه یکی از همسایه‌ها پلیس خبر کردند. تو بگیر بخواب.» هنوز حرفم تمام نشده بود …
ادامه مطلب

ننه ماهی

ننه ماهی
ننه ماهی   مدیسه بطحایی     «تو ای شهر رُمبیده، بعد بوات، تو بایستی سی ننه باشی. ننه سنی نِداره. پریشو ناخدا مَلک دیدتش تو تاریکی شو برگشته خانه. دیشو هم عروسی حلیمه نیومدین. قبل همه می‌ره دِریا، بعد همه برمی‌گرده. درسته ناخدا اسماعیل همساده شماست، ولی خوبیت نداره هی با ننه می‌گرده. کمک می‌خواد مو هستُم. کوکام ملک هست. حالا نمی‌خواد صیدشو سی ما بفروشه فدای سرش. ولی …
ادامه مطلب

صبح سگی

صبح سگی
صبح سگی   مهسا فرهادی‌کیا     «من دیگه نمی‌دونم چی‌کارش کنم. خودت بیا جمعش کن.» زهره این را گفت و بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. مادرشان را می‌گفت. باید می‌رفت و مادر را جمع می‌کرد. ساعت یک ربع به شش صبح بود. «یک، دو، سه، چهار...». ده تا نفس عمیق کشید. بلیط را از کجا می‌گرفت؟ نه! اول باید تکلیف کارش را معلوم می‌کرد. قلبش یک آن جا …
ادامه مطلب

روی بال هواپیما

روی بال هواپیما
  روی بال هواپیما   مهرداد متقّی     نشسته بودم روی بال یه هواپیمای غول‌پیکر، نمی‌دونم چی بود. ولی فکر کنم دوطبقه بود. بین دو موتور نشسته بودم و پاهام آویزون بود. نوک انگشت‌های پاهام رو می‌دیدم. لاک زده بودم، یه لاک قرمز وینستونی خوش‌رنگ. انگشت‌های پام توی یه مه غلیظی که با سرعت بهش می‌خورد ناپدید می‌شد. ساق پاهامو خوب ورنداز کردم، که مبادا مویی، پشمی چیزی مونده …
ادامه مطلب

شاخ کرگدنی که سقط شد

شاخ کرگدنی که سقط شد
شاخ کرگدنی که سقط شد   ساهره رستمی          کش سفید را دور انگشت دست راستش انداخت و با دست چپ موهایش را دم‌اسبی جمع کرد و کش را انداخت دور دسته‌ای که توی دستش جمع کرده بود و دو دور کش را  دور موهایش تاباند، دور سوم اما به نظر سخت‌تر و سفت‌تر از قبل شده‌بود، کش را کشید و بیشتر تقلا کرد. انگشت اشاره‌اش بین کش …
ادامه مطلب

برکت

برکت
 برکت   علیرضا جاویدی       زن نشست و در را بست.      مرد گفت: «کجا برم؟»      زن گفت: «بنداز تو بولوار. چهارراه رو برو سمت کوه».      هوای ماشین دم‌کرده، شیشه‌ها بخارگرفته و صندلی‌ها مسافرخورده بود.      زن گفت: «مثکه می‌خواد بارون بیاد.»      مرد گفت: «بارونم فقط کثافته. دیگه برکت نداره.»      زن گفت: «چرا داره. وقتی بارون می‌آد مشتری بیشتر می‌شه.»      مرد چیزی نگفت. …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید