ادامه مطلب
گنجه

گنجه امیر نوروزخانی با اینهمه حالا نشستهام روبهروش. از غروب تا الان که هوا تاریک شده فقط نگاهِ خیرهام بهش است، با آن رنگ قهوهای سوخته. گذاشتمش زیر پنجرهی اتاق. درست میان دو کتابخانهی رنگ چوب با کتابهای قد و نیمقد داخلشان. سینی کیک را هم گذاشتهام بالاش. وسط در وسط. از دم غروب تا حالا که شب شده همهاش کارم وارسی و ور رفتن با این …

















