ادامه مطلب
سیاه روی سفید
سیاه روی سفید مدیسه بطهایی مژده، روبهروی امیر مینشیند. مهمانها کم کم میروند. فقط فامیلهای نزدیکتر میمانند. مژده، گرهی روسریاش را شل میکند. موهایش میچسبد روی گردنش. سیاه روی سفید. پیشدستی خالی را از روی میز برمیدارد و با آن خودش را باد میزند. با دست دیگرش، گرهی شلِ روسریش را محکم میگیرد. النگوهایش مدام به هم میخورند. «محترم جون، ما هم دیگه مرخص میشیم. نمیدونم چی …