ادامه مطلب
تاکسی

تاکسی شاهین خزامیپور دو جوان کنار جاده منتظر ماشینی این پا و آن پا میکردند. «ابرام میری خونهتون یا میای خونه ما؟» «میرم خونه خودمون، دیشب خونهتون بودیم خو! حسن، حسن، ماشین داره میاد بگیرش.» با نزدیک شدن تاکسی که پیچ سپر یک سمتش در رفته بود و به آدمهای پیاده دهان کجی میکرد، هر دو با هم داد زدند: «زیتون کارمندی، زیتون …




















