ادامه مطلب
تکرار، روز بعد

تکرار، روز بعد امید پناهیآذر زن چادر سفید گلدارش را کشید جلو: «خب از کجا باید میدونستم. مثل همهی رانندههای دیگه بود... مثلاً نگاهش میکردم، چی عوض میشد؟! کف دستم رو که بو نکرده بودم!... هر کی ماشین داره میتونه مسافر سوار کنه. ماشین مثل یه خونهی چرخدار میمونه. میتونند هرکاری بکنند طوری که آب از آب تکون نخوره... بارون میاومد. هم سردم بود هم تب و لرز …