سیاه روی سفید

سیاه روی سفید
سیاه روی سفید  مدیسه بطهایی      مژده، روبه‌روی امیر می‌نشیند. مهمان‌ها کم کم می‌روند. فقط فامیل‌های نزدیک‌تر می‌مانند. مژده، گره‌ی روسری‌اش را شل می‌کند. موهایش می‌چسبد روی گردنش. سیاه روی سفید. پیش‌دستی خالی را از روی میز برمی‌دارد و با آن خودش را باد می‌زند. با دست دیگرش، گره‌ی شلِ روسریش را محکم می‌گیرد. النگوهایش مدام به هم می‌خورند.      «محترم جون، ما هم دیگه مرخص می‌شیم. نمی‌دونم چی …
ادامه مطلب

مرداب

مرداب
مرداب  حسین آبکنار      دختر دارد از قاب پنجره‌ی چوبی به مرغابی‌های توی مرداب نگاه می‌کند. مرد می‌گوید: «خوشم میاد موهاتو باز می‌ذاری.»      احساس کردم دختر ته دلش ریخت، اما چیزی نگفت.      خودکار را پرت کردم روی میز. انگار حس مبهم دختر را می‌فهمیدم. حس توأمِ لذت و ترسی که داشت. با اینکه مرد شبیه‌تر به خودم بود، با موهای خاکستری و گوشه‌ی مورّب چشم‌هاش که غمگین‌ترش …
ادامه مطلب

نامه‌ی سنگ

نامه‌ی سنگ
نامه‌ی سنگ  مهسا فرهادی‌کیا      صفحات قدیمی کتاب مدام جلوی چشم‌هایش ورق می‌خورند. بویی شبیه کاغذ کهنه و انباری تاریک شامه‌اش را پر می‌کند. ساعت‌ها ورق می‌خورند اما همه‌ی خطوط هم‌چنان محو و ناخوانا هستند. انگار یک نفر از اول جای نوشتن آنجا طرح‌ها و خط‌های گنگ و تو در تو کشیده باشد. در بین آن توده‌ی مبهم فقط چند خط قابل تشخیص است: جامی نقل می‌کند روزی عطار …
ادامه مطلب

لاکرها (Lockers)

لاکرها (Lockers)
لاکرها (Lockers)  مهرداد متّقی      روز ۳۰ ژانویه ۲۰۲۳ نشستم پشت فرمون ماشین. ساعت پنج صبح بود. خواب بودم. چشمام باز نمی‌شد. باید می‌رفتم سرکار. یهو یه چیزی به سرعت خورد روی شیشه‌ی ماشینم، چشمم رو باز کردم دیدم یک قطره بارون به اندازه‌ی یک نعلبکی افتاده و یک ذره‌بین درست کرده، از وسطش فقط تصویر محو روشنایی اتاق خواب همسایه‌ی طبقه‌ی همکف رو می‌بینم. اونم صبح‌ها زود بیدار …
ادامه مطلب

فاصله‌ی کبود

فاصله‌ی کبود
فاصله‌ی کبود  مهشب تاجیک      صدای فریادها و داد بیدادها و پاهایی که روی شن‌های داغ می‌دویدند از هر طرف بلند شد. یک نفر ضجه می‌زد و کمک می‌خواست. حتماً یکی دارد غرق می‌شود. برای تویی که در آن لحظه خودت را بدبخت‌ترین‌ها می‌دانستی سریع این تصور پیش می‌آید که تو بدبخت‌ترین نیستی. یکی دارد می‌میرد.      از مطب دکتر بیرون آمدی. زنت کنارت ایستاده و هر دو کوشش …
ادامه مطلب

ماشوه

ماشوه
ماشوه شاهین خزامی‌پور     عیدان چشم‌هایش را تنگ کرد و کمی عقب کشید. به سر کوسه که حالا از سوراخ وسط قایق بیرون زده بود و برای بالا آمدن بیشتر تقلا می‌کرد نگاهی انداخت. چیزی از آخرین حمله‌ی حیوان نگذشته بود. بعد از آن همه پارو زدن و حریف پس‌کشیدنِ دریا نشدن حالا این کوسه و سوراخ بزرگ وسط ماشو هم علت شده بود برایش. سر را چرخاند انتهای …
ادامه مطلب

دوباره می‌سازمت بدن

دوباره می‌سازمت بدن
دوباره می‌سازمت بدن سپیده نوری جمالویی     «از فردا بیا باشگاه من. رژیم هم به تو می‌دهم. مربی اریال داریم و کلیستنیکس. هر کدام را می‌خواهی بردار. شهریه هم باشد بعد با هم حساب می‌کنیم. تو اصلاً مهمان من. باشگاه خودت است. شما جان بخواه. چِشم بخواه. کاری با تو بکنم که سر سه ماه اُورهِد اسکوات بزنی کیک. پول‌آپ استرالیایی بروی شکلات. از همان ابتدا سنگین با تو …
ادامه مطلب

بستر موّاج مادربزرگ

بستر موّاج مادربزرگ
بستر موّاج مادربزرگ  س. ر. مجتهدی      مبل‌های لابی لابد یک شعبده‌ای دارند. پشتم را که تکیه می‌‌‌‌‌‌دهم به اسفنج نرمش حال خلسه پیدا می‌‌‌‌‌‌کنم. نرمی تشکش رگه‌‌‌‌‌‌ی پررنگ دلخوریم را پاک می‌‌‌‌‌‌کند. از حرم که برگشتیم وقتی خواستم مادر بزرگ را از ویلچر روی تخت اتاقِ کوتاه‌سقفِ هتل بغلتانم پستان‌های چروکیده‌اش فشرده شدند به بازوهایم. خودش را جمع کرد. بعضی وقت‌ها حتی پیرزن‌‌‌‌‌‌های از کار افتاده هم می‌‌‌‌‌‌توانند …
ادامه مطلب

شعاع آفتاب

شعاع آفتاب
شعاع آفتاب الهام انصاری     در فضا بویی شبیه به آهن زنگ‌زده و عرق تن پراکنده بود. صدای موسیقی گنگی به گوش می‌رسید. تنها منبع نور چراغ مطالعه‌ای بود که بالای سر یکی از هشت تخت اتاق روشن بود. صدا انگار از زیر لایه‌ی کلفت لحاف خارج و در شعاع کوچکی در اطراف خود خفه می‌شد. سرامیک سفید کف از ردّ کفش و قطره‌های درشت، چرک بود و رد …
ادامه مطلب

سایه‌ها

سایه‌ها
سایه‌ها ترانه دلاوری     آفتاب افتاده بود توی ماشین و چشم‌هایم به زحمت باز می‌ماند. لکه‌ی سیاه روبه‌رو مدام کوچک و بزرگ می‌شد. مرد روضه‌خوان شروع کرده بود به آسمان ریسمان بافتن ولی شیونی در کار نبود و حتی هق‌هقی هم نبود. جماعت حاضر بیشتر در حال پچ‌پچ و چاق‌سلامتی بودند. روضه‌خوان از صحرای کربلا بیرون آمد و رسید به من «پاشو که سهیلات اومده.» دوست داشتم برم بیرون، …
ادامه مطلب

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید