ادامه مطلب
کماکان در چند قاب

کماکان در چند قاب ناصر غیاثی قاب اول زنِ اولش که ازش جدا شد، آخرین عکسِ دونفرهشان را قاب گرفت، زد روی دیوار ِ نشیمن بالای تلویزیون. هیچکدامشان نمیخندیدند. فاصله بود بینشان. زن ایستاده بود جلو، صاف. داشت با شوخچشمی به دوربین نگاه میکرد. صلابت داشت چهرهاش. داشت میگفت رییس و رهبرِ ما منم و این آویزان من. گردن خودش کج بود، شانههایش افتاده، چهرهاش درهم، مستأصل …